کد مطلب:304448 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

پیشامدهای ناخوشایند



صُبَّتْ عَلِّیَ، مَصائبُ لَوْ اَنَّها

صُبَّتْ عَلیَ الْاَیَّامِ صِرْنَ لَیالیا


پیشامدهای ناخوشایند از هر سو بر من فرو بارید، كه اگر بر روزگاران فرو می بارید روزهای سپیدش چون شب، تیره و تار می شد.

مرگ پدر؛ همان پدر كه «سلسله بعثت را حلقه آخِرین بود، و با شكستنِ بن بست ها، آغازگرِ راهی نوین. حق را با آهنگِ حق آشكار كرد، و نیروهایِ سپاهِ باطل را به واپس راند، و شوكت و صلابتِ گمراهان را در هم كوبید، و هر آنچه در آن روزگار بدان مباهی بودند از او داشتند. و مظلومیّت شوهر؛ همان جوانمردی كه به گناهِ جوانمردی ها و فداكاری هایش در عرصه های خطرخیز و مرد افكنِ دفاع از اسلام و مسلمانی، و در راه تحقق آرمان های والای پیامبر(ص)، قربانی مصلحت شده بود؛ مصلحت، همان تازیانه ای كه همواره سیاست بازانِ دغلكار و تزویرگر بر گرده حقیقت نواخته اند. و به تاراج رفتنِ «فدك» كه نمادِ خلافت و جانشینی پیامبر(ص)، و رمزی از سرزمین های امپراطوری اسلام بود، و مرزهایش را مرزهای مسلمانان ترسیم می كرد. و در نهایت دگرگونی ها و كژراهه هایی كه از پسِ رحلت پیامبر گرامی(ص) به فاصله زمانیِ اندك (هفتاد یا نود روز، یا...)، در راه و رسم مسلمانی پدید آمده بود. همگی مصیبت های طاقت سوزی بود كه روح و جان، و آن گاه جسم دختر بزرگوار پیامبر گرامی(ص) را سخت آزرده، و او را با دلی لبریز از اندوه و جسمی نحیف و نزار دربستر بیماری افكنده بود. فاطمه(س) در این مدّت كوتاه، بر اساس رسالتی كه داشت هر چه در توانش بود به كار گرفت، تا نخستین خشت بنای اسلام و مسلمانی را كج ننهند؛ دریغ و دردا، كه كوشش اش راه به جایی نبرد. و دریافت، كه مدینه پس از پیامبر(ص)، در برابر فریادهای حق طلبانه او گوشش ناشنواست و دلش در برابر «سكوتِ» دردمندانه علی سخت گردیده است، بلكه سخت تر از آن! سكوتی كه با دیده ای از «خار غم خسته، و آوا در گلو شكسته» همراه بود؛ تا آنجا كه بر هر دلی كه احساس می كرد و شكوه و احتشام و والایی علی را درمی یافت و زمانه و شرایط آنرا می شناخت، هم چون صاعقه می زد و می سوزاند. راستی كه خودخواهی چه سخت و بی رحم است؟! به ویژه اگر جامه دین در پوشَد و با مصلحت، آن هم مصلحتِ «ارباب بی مروّت دنیا» كه با ترازوی دین كالای دنیا می خرند، در آمیزد. صحابی نمایان به ظاهر دیندار، با این كه می دانستند جامه «خلافت» نادَرخورِ آنان است آن را «تَقَمُّص» كردند و با حركتی موذیانه، در پوشیدند و برای نگهداریِ قدرت و نگهبانی از آن، به كشتنِ حقِّ علی حتّی كشتنِ خود علی گستاخ شدند و برای تثبیت اركان حاكمیت خویش بدان فتوا دادند همچنان كه مولا خود فرمود:

اَما وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحلِّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الْرَّحی. یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لا یَرقی اِلِّی الطَّیرُ. فَسَدَلْتُ دوُنَها ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْها كَشْحاً. وَ طَفِقْتُ اَرْتَإِی بَیْنَ اَنْ اصَوُلَ بِیَدٍ جَذَّاءَ اَوْ اَصْبِرَ عَلی طَخیّةٍ عَمیاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْكَبِیرُ وَ یَشِیبُ فیها الصَّغیرُ. وَ یَكْدَحُ فِیها مُؤمِنُ حَتّی یَلْقی رَبَّهُ. فَرَایْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا اَحْجی فَصَبَرْتُ وَ فیِ الْعَیْنِ قَذیً. وَ فیِ الْحَلْقِ شَجاً. اَری تُراثِی نَهْباً حَتَّی مَضَی الْاوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَاَدْلی بِها اِلی فُلانٍ بَعْدَهُ. هان! به خدا سوگند «فلان» (ابوبكر)، جامه خلافت را دَر پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، كه آسیا سنگ، تنها گرِد استوانه به گردش درآید. كوه بلند را مانم كه سیلاب از ستیغ من ریزان است، و مرغ از پریدن به قلّه ام گریزان. - چون چنین دیدم - دامن از خلافت در چیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم كه چه باید، و ازاین دو كدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟ كه جهانی تیره است - و بلا بر همگان چیره - بلایی كه پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج و اندوه اسیر، چون نیك سنجیدم، شكیبایی را خردمندانه تر دیدم، و به صبر گراییدم حالی كه دیده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شكسته. میراثم ربوده این و آن، و من بدان نگران تا آن كه نخستین (ابوبكر)، راهی را كه باید پیش گرفت (مُرد) و، دیگری (عمر) را جانشین خویش گرفت. [1] .

فاطمه(س) بانوی اكرم اسلام، با تحمل یك عمر بارِ رسالتِ پدر و سختی مبارزه در روزگارجاهلیّتِ قوم و زندگی سراسر شكنجه و خطر و مهاجرت به خاطر آرمان متعالی بعثت؛ یعنی «اقامه قسط و عدل»، تا آنجا كه پدر او را از سرِ مهر و شفقت «اُمّ ابیها» نامید؛ چرا كه در دوره بعثت پس از رحلت مادر پیامبر را مادرانه نواخته بود. و عزادار از مصیبت مرگش، كه عشق به او با وجودش عجین بود،، و غمگین از سرنوشت تحمّل ناپذیرِ علی(ع) كه از پس این همه فداكاری ها و به كام دشمن رفتن ها و خطر كردن ها، اكنون به دست قدرت طلبانِ سیاست بازِ دین براندازه، در خانه نشسته و قربانی مصالح اصحاب سقیفه شده است؛ در حقیقت قربانی همان قدرتی كه با نیروی ایمان و اخلاص و شمشیر او به دست آمده است. و اكنون، همان روزهای پایانی زندگی پر اندوهش، شكست خورده و نومید از آخِرین تلاش های بی ثمری كه در احیای حقّ «ابوالحسن(ع)» كرده، تا آن را به وی باز گرداند، و آنچه كه در «غدیر»، پیامبر(ص)، بنا به تكلیف الهی و انسانی خویش، اعلام كرده بود، و امروز با توطئه مردانِ فرصت طلب و شیفته قدرت تباه می شد، مانع شود، و دریغا و دردا كه نتوانست... برای همین، به ظاهر، به زانو درآمد. نه تنهاتلاش امری ناممكن شده است، كه تحمّل این همه خیانت نیز، نه تنها تحمل آنچه در بیرون خانه می گذشت، كه تحمّل آنچه در درون خانه نیز می دید. و بالاخره، تحمّل سكوت هولناكی كه در خانه مجاور «خانه پدرش» می شنید؛ آن دریچه نیز به روی اش بسته شده است. از آن دو دریچه ای كه هر روز به روی هم باز می شد و به روی هم می خندید و موجی از لطف و مهر و شفقت به خانه «گلین و بی زیور» فاطمه(س) فرو می ریخت، یكی بسته شده بود؛ یعنی مرگ آن را برای همیشه به روی فاطمه(س) بسته بود، و درِ خانه خودش؛ یعنی خانه علی نیز به دست سیاست و مصلحت بسته شده بود. و او در این خانه و در كنارِ علی(ع) كه هم چون كوهی اندوه نشسته و سكوت كرده بود؛ زندانی بود؛ با سكوتی كه انفجار آتش فشانی مهیب را در درون خویش داشت، و در میان فرزندان پیامبر - حسن و حسین(ع)، كه در سیمای معصوم و غمگین شان سرنوشتِ هولناك فردای یكایك شان را می خواند. زنده بودن و این همه نابسامانی ها و نامردمی ها و بی عدالتی ها دیدن و دم درنیاوردن، برایش دردآور و طاقت سوز بود. ماندن و زندگی كردن و سكوت مظلومانه علی(ع) را مشاهده كردن بار سنگینی بود كه دوش های خسته و ناتوانِ دختر بزرگوار پیامبر(ص) یارای تحمل آن را نداشت. زمان، سنگین و آهسته بر قلب مجروح فاطمه(ع) گام بر می داشت و به آرامی می گذشت: هر لحظه ای، هر دقیقه ای، گامی. در آن حال، تنها مایه های تسلیتی كه برایش بود. یكی تربت پاك و مهربان پدر بود و دیگر مژده امید بخشی كه از پدر مهربانش شنیده بود كه «فاطمه»، تو از میان خاندانم نخستین كسی خواهی بود كه به من خواهی پیوست. [2] آن روزها مدینه خاموش بود و سكوت مرگ بر آن سایه افكنده بود، گویی شهر، بی پیامبر، «مزار آبادی بود بی تپش، كه وایِ جغدی هم نمی آمد به گوش» [3] ، و فاطمه(س) هم چون پرنده ای مجروح، كه در میان دو فاجعه سنگین؛ یعنی فاجعه مرگ پیامبر(ص)، كه با آن رشته پیامبری؛ پیام و خبرهای آسمانی گُسست و فاجعه تنهایی و مظلومیّت و سكوت و خانه نشینی علی(ع)، فشرده می شد. و به آینده ای می اندیشید، كه سرنوشتی بس هولناك برای اسلام. «اسلام محمد و علی، اسلامِ بعثت و امامت» در پیش بود. با این حال، مشتاقانه در انتظار مرگ خویش بود،، و از آن مسلمانان جان بر كف و مردان آماده در صف، كه برخی مجذوب قدرت بودند و برخی مرعوبِ نودولتانِ به قدرت رسیده ای كه یكجا میراثِ اسلام را به تاراج برده بودند، هیچ كس به عیادت او نیامده بود جز شماری اندك، ازمحرومان و ستمدیدگان و دلباختگانِ پیامبر و خاندان او(ص) چون سلمان، ابوذر و مقداد و... كه به گناهِ حمایت از علی(ع) و پایداری در راهی كه پیامبر(ص) رفته بود، مطرود و غمگین و ناامید و خاموش بودند. آری، زنانی از مهاجر و انصار، آنان كه شوهران شان وابسته به گروه ممتاز و دست اندركار سیاست نبودند و به لحاظ زن بودن. كه از عاطفه و احساس رقیق تری برخوردارند، برای عیادت و دیدار آن بانوی بزرگوار، در كنارِ بسترش گِرد آمدند و از چگونگی حال او پرس و جو كردند. و فاطمه(س) با همان حالت بیماری اش از فرصتی كه به دست آمده بود، تا زنان مدینه را نیز از این خیانت هولناك و پی آمدهای ناگوارِ آن آگاه كند، بهره برد، و پس از ستایش و ثنای خداوند، و درود و تحیت به پدر بزرگوارش و دودمان او، فرمود: «اَصْبَحْتث وَاللَّهِ عائِفَةً لِدُنیا كُنَّ،...». [4] .


[1] نهج البلاغه، خطبه سوّم.

[2] فاطمه، فاطمه است، ص 196 به بعد.

[3] مهدي اخوان ثالث.

[4] فرازهايي از كتاب «فاطمه فاطمه است (زن)، با اندك تصرّفي كه در آنها شده است. ص 196 به بعد.